بایگانی برچسب‌ها: شاعر

239- خودآزاری

تو میگی بدون من دنیا برات زندون تنگه
من میگم بگو عزیزم تو دروغاتم قشنگه

این ترانه مصداق بارز اشتیاق برای دروغ شنیدن آدم‌هاست

147- داف را گل نکنید!

در مکانی انگار،
جوانی می خورد
دافی یا که در ماشینی دافی می مالند.
یا در استخری دافی سیر آب می شود.
داف را خوب^بکنید، شاید این داف جوان دیگر نباشد، تا فرو شوید^شهوتی
دست پیری ^کاندومی^ پاره، در آورده از داف.
داف زیبایی آمد در مکان،
داف را خوب ^بکنید:
داف زیبا دو برابر شده است.
چه ^سکسی^ این داف!
چه ^حشری^ این داف!
مکان داران چه صفایی دارند!
کمرهاشان پُر،^دول^هاشان آب افشان باد!
من ندیدم مکانشان،
بی گمان پای داف هاشان جای پای حوریان است.
ماهتاب آنجا می کند روشن پهنای کلام.
بی گمان در مکان، دامن ها کوتاه است.
مردمش می دانند که شقایق چه دافی است.
بی گمان آنجا دافی، دافی است.
دافی می دهد اهل مکان با خبرند.
چه مکانی باید باشد!
تخت خوابش پُر موسیقی باد!
مردمان مکان دار داف را می فهمند.
بد نکردنش، ما نیز
داف را خوب^بکنیم.

دنی میمیمال